اگر شدم عاشق تو نزار که بی تاب بمونم
لالایی شبام تویی نزار که بی خواب بمونم
دارم برات شعر میخونم شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز ازت میخوام همیشه عاشق بمونی
یک شب کنار شمعی تا صبحدم نشستم
او گریه کرد و میسوخت من هم زغم شکستم
در ان شب سیه رو یادم به چشمت افتاد
ان مستی نگاهت برروی چشمم افتاد
اهسته اشکی امد پایین زدیده گانم
گویی به شعله امد شمع درون جانم
ان قطره اشکم اخر بر روی شمع لغزید
خاموش گشت و انگه دودی به ناز رقصید
از طرح دود ان شمع در ان سیاهی تار
شعری نوشته میشد اهسته روی دیوار
دل می تپد به سینه با یاد دوری او
هر جا که هستی یارم،باش،خدانگهدار
سکوتم را به باران هدیه کردم
تمام زندگی را گریه کردم
نبودی در فراق شانه هایت
به هر خاکی رسیدم تکیه کردم
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
اه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
اگه یه روز رفتی و برنگشتی بهت
قول نمیدم که منتظرت می مونم
اما ازت یه خواهش دارم
وقتی اومدی یه شاخه گل رو قبرم بزاری
بر ماسه ها نوشتم:دریای هستی من از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار
بر ماسه ها نوشتی:ای همزبان دیرین این ارزوی پاکیست
اما به باد بسپار
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله اتش زمن مگیر
میخواستم که شعله شوم،سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوش که شبی بیخبر زخویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان زکرده ها و پشیمان زگفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت
چشم به راه تو می مونم با دلی پر از صداقت
اگه با اشکای گرمم دل سنگ برام بسوزه
اگه جسم من بپوسه بعد دنیای دو روزه
اگه نقش قصه ها شی،مه روی قله ها شی
بری و از من جدا شی
اگه باشی یا نباشی
نه فقط عاشقت هستم،مرحمی رو قلب خستم
این تویی که می پرستم
سرسپرده تو هستم