در این زمانه ایی که
تنها اواز پرندگانش
ندای عاشق شدن است
دوست دارم مثل تمام
پرندگان بی ریا عاشق شدن
را تجربه کنم
عشق زیر پرهای صداقت زیباست
عاشق شدن هنر نیست عاشق ماندن هنر است
سنگ قبرم را نمی سازد کسی
مانده ام در کوچه های بی کسی
بهترین دوستم مرا از یاد برد
سوختم خاکسترم را باد برد
کاش میشد خالی از تشویش شد
برگ سبز تحفه درویش شد
کاش تا دل میگرفت و میشکست
عشق می امد کنارش می نشست
کاش من هم یک قناری میشدم
در تب اواز جاری میشدم
بال در بال کبوتر میزدم
با قناری ها غزل خوان میشدم
پشت هر اواز پنهان میشدم
برای تو مینویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است
تویی که تصور حضورت سینه ی بیرنگ کاغذم را نقش سرخ
عشق میزند
در کویر قلبم از تو برای تو مینویسم
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی میکردم
تا مثل باران هر صبح برایت شعر میسرودم
دنیا را بد ساخته اند:
کسی را که دوست داری تو را دوست نمیدارد
کسی که دوستت داردتو دوستش نمیداری
زندگی این است
ماه بالای سر آبادی است
اهل ابادی در خواب است
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش