زندگی دفتری از خاطر هست.
یک نفر در شب کم،
یک نفر در دل خاک،
یک نفر همدم خوشبختی هاست،
یک نفر همسفر سختی هاست،
چشم تا باز کنیم عمرمان میگزرد ما همه همسفریم
یادتوون باشه ...............
یادتون باشه......................
یادتوون باشه !!!
و بالاخره یادتوون باشه که .......................................................!!!
دل تخته ســـــــــــیاه نیست که هر کی اومد روش بنویسه
و هر کس هم رفت بشه اسمشو پاک کرد!؟!؟!؟!؟
یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد
این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.
دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم
یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده.
وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره.
بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو.
پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :
مراقب چشمای من باش
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من گریه پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود لحظه پایانیم را حس نکرد
گویند که مکتب عشق را ده کلاس است
یک نگاه
دو عشق
سه مهر و محبت
چهار عاطفه و احساس
پنج دوستی
شش خواستن
هفت بوسه
هشت ازدواج
نه زندگی
ده مرگ
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...
تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ...
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست .. .
تنهایی را دوست دارم زیرا....
در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست
و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد
عشق رازی است مقدس.
برای کسانی که عاشقند،
عشق برای همیشه بی کلام می ماند؛
اما برای کسانی که عشق نمی ورزند،
عشق شوخیِ بی رحمانه ای بیش نیست
بوسه بر عکست زنم ترسم که قلبش بشکند.
قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است
بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند.
تارموی توست اما ریشه ی عمر من است
هی نشین غصه نخور رفته که رفته
دل از عاشقی نبر رفته که رفته
اگه عاشق تو بود تنها نمی رفت
شده پا به پات می سوخت اما نمیرفت
بی خیالش مگه تا کی تو جونی
بی خیالش مگه تا کی تو میمونی
بی خیالش اون که رسم روزگاره
همشون کار خداست حکمتی داره
این شعر رو فقط برای دلم نوشتم دوستار شما مهدی
صدای ناله میبارید.
ولی تن خشکه حسرت بود.
طلوع بغض سرگردان به عمر گریه میافزود.
دریغ از جرعه ای خورشید. در این سرمای بعد از تب
دریغ از لحظه ای ساحل در این امواج شب در شب
غزل مرثیه میخواند کبوتر در پی دام است
از این ظلم فریبنده خیال کفر آرام است
عقیق صبر وامانده به صحرای سراب و خواب طلوعی تازه میخواهیم
بیا ای عشق عالم تاب به رنگه پرده کعبه
به جای پای ابراهیم قسم بر مسجدالاقصی
که ما تنهای تنهاییم که ما تنهای تنهاییم
زندگی رنگ پریشانی گرفت
هرکه امد عشق را بازی گرفت رنگ ارزشها همه بی رنگ شد
معصیت با عافیت همسنگ شد ای دریغا رادمردی ها چه شد
قصه مردان عشق افسانه شد رسم لیلی مرد و مجنون زار شد
عاشقی خر مهره بازار شد می شود
بار دگر همدل شویم در وفا چون پاک بازان گل شویم
آدم به خدا میگه چرا زن رو آفریدی؟
خدا میگه: واسه اینکه تو خوشت بیاد!
میگه: چرا چشمش رو خمار کردی؟
خدا میگه: واسه اینکه تو خوشت بیاد!
میگه: چرا موهاشو ابریشمی کردی؟
خدا میگه: واسه اینکه تو خوشت بیاد! میگه:
پس چرا کم عقل آفریدی! خدا میگه:
واسه اینکه از تو خوشش بیاد
از تو باید میگذشتم ولی افسوس نتوونستم تو عروسک بودی
و من اخره قصه دونستم تو وجود خالی تو جز دروغ هیچی ندیدم
کاشکی میشد به این حقیقت پیش از اینها
می رسیدم سوختم و سوختم و سوختم
هر چی داشتم به پات باختم
کاش تو را از روز اول مثله امروز می شناختم
اخه عشق یعنی شکستن
عاشقانه سر سپردن دل سپردن به سرابی در سکوت خویش مردن