در شبی بی پایان رها شده ام،بی ترانه و سرد
چرخ زنان فاصله اکنون و فردا را طی می کنم
در رگهایم،در رگهایم هیچ حرکت و جوششی نیست
تارهای صوتی حنجره ام سکوت کرده اند،شاید روزی طعم شیرین
موفقیت با نگاهش به من،مرا گرم کند و قامت کوه وار اضطراب
و سختی ها را از روی دوشهایم بردارد.